ندگى انيشتين : روزی که انيشتين رمق فکر کردن نداشت ::


انيشتين در نوجوانی، علاقه چندانی به تحصيل نداشت. پدرش از خواندن گزارش هايی که آموزگاران درباره پسرش می فرستادند، رنج می برد. گزارش ها حاکی از آن بودند که آلبرت شاگردی کند ذهن، غيرمعاشرتی و گوشه گير است. در مدرسه او را «بابای کند ذهني» لقب داده بودند. او در ۱۵ سالگی ترک تحصيل کرد، در حالی که بعدها به خاطر تحقيقاتش جايزه نوبل گرفت!

شايد شما نيز اين جملات را خوانده يا شنيده باشيد و شايد اين پرسش نيز ذهن شما را به خود مشغول کرده باشد که چگونه ممکن است شاگردی که از تحصيل و مدرسه فراری بوده است، برنده جايزه نوبل و به عقيده برخی از دانشمندان، بزرگ ترين دانشمندی شود که تاکنون چشم به جهان گشوده است؟
با مطالعه دقيق تر زندگی اين شاگرد ديروز، پاسخ مناسبی برای اين پرسش پيدا خواهيم کرد.
آلبرت بچه آرامی بود و والدينش فکر می کردند که کند ذهن است.
او خيلی دير زبان باز کرد، اما وقتی به حرف آمد، مثل بچه های ديگر «من من» نمی کرد و کلمه ها را در ذهنش می ساخت. وقتی به سن چهارسالگی پاگذاشت، با بيلچه سر خواهر کوچکش را شکست و با اين کار ثابت کرد که اگر بخواهد، می تواند بچه ناآرامی باشد!
پدر و مادر آلبرت به بچه های کوچک خود استقلال می دادند. آنان آلبرت چهارساله را تشويق می کردند که راهش را در خيابان های حومه مونيخ پيدا کند. در پنج سالگی او را به مدرسه کاتوليک ها فرستادند. آن مدرسه با شيوه ای قديمی اداره می شد. آموزش از طريق تکرار بود. همه چيز با نظمی خشک تحميل می شد و هيچ اشتباهی بی تنبيه نمی ماند و آلبرت از هر چيزی که حالت زور و اجبار و جنبه اطاعت مطلق داشته باشد، متنفر بود.
اغلب کسانی که درباره تنفر اينشتين از مدرسه، معلم و تحصيل نوشته اند، به نوع مدرسه، شيوه تدريس معلم و مطالبی که اين دانش آموز بايد فرامی گرفت، کمتر اشاره کرده اند. بازخوانی يک واقعه مهم در زندگی اينشتين ما را با مدرسه محل تحصيل او آشناتر می کند: روزی آلبرت مريض بود و در خانه استراحت می کرد. پدرش به او قطب نمای کوچکی داد تا سرگرم باشد. اينشتين شيفته قطب نما شد. او قطب نما را به هر طرف که می چرخاند، عقربه جهت شمال را نشان می داد.آلبرت کوچولو به جای اين که مثل ساير بچه ها آن را بشکند و يا خراب کند، ساعت ها و روزها و هفته ها و ماه ها به نيروی اسرار آميزی فکر می کرد که باعث حرکت عقربه قطب نما می شود. عموی آلبرت به او گفت که در فضا نيروی ناديدنی (مغناطيس) وجود دارد که عقربه را جابه جا می کند. اين کشف تأثير عميق و ماندگاری بر او گذاشت.
در آن زمان، اين پرسش برای آلبرت مطرح شد که چرا در مدرسه، چيز جالب و هيجان انگيزی مثل قطب نما به دانش آموزان نشان نمی دهند؟! از آن به بعد، تصميم گرفت خودش چيزها را بررسی کند و به مطالعه آزاد مشغول شود.
اينشتين ده ساله بود که در دبيرستان «لويت پولت» ثبت نام کرد. در آن موقع، علاقه بسياری به رياضی پيدا کرده بود. اين علاقه را عمويش اکوب و يک دانشجوی جوان پزشکی به نام ماکس تالمود در وی ايجاد کرده بودند. تالمود هر پنجشنبه به خانه آنان می آمد و درباره آخرين موضوعات علمی با آلبرت حرف می زد. عمويش نيز او را با جبر آشنا کرده بود. اينشتين در دوازده سالگی از تالمود کتابی درباره هندسه هديه گرفت. او بعدها آن کتاب را مهم ترين عامل دانشمند شدن خود عنوان کرد.
با اين که آلبرت در خانه چنين علاقه ای به رياضيات و فيزيک نشان می داد، در دبيرستان چندان درخششی نداشت. او در نظام خشک و کسل کننده دبيرستان، علاقه اش را به علوم از دست می داد و نمراتش کمتر و کمتر می شدند. بيشتر معلمانش معتقد بودند که او وقتش را تلف می کند و چيزی ياد نمی گيرد. هر چند اينشتين به قصد اين درس می خواند که معلم شود نه فيزيکدان، اما از معلمان خود دل خوشی نداشت و از زورگويی آنان و حفظ کردن درس های دبيرستان ، دل پرخونی داشت. ازاين رو، خود را به مريضی زد و با اين حيله، مدتی از دبيرستان فرار کرد! چون معلم ها نيز از او دل خوشی نداشتند، شرايط را برای اخراج او از مدرسه فراهم کردند.
اينشتين بعدها در اين باره گفت: «فشاری که برای از بر کردن مطالب امتحانی بر من وارد می آمد، چنان بود که بعد از گذراندن هر امتحان تا يک سال تمام، رمق فکر کردن به ساده ترين مسأله علمی را نداشتم!»
اينشتين بعدها مجبور شد در دبيرستان ديگری ديپلم خود را بگيرد و سرانجام با هزار بدبختی گواهينامه معلمی را دريافت کند. بعد از آن، مدتی معلم فيزيک در يک مدرسه فنی مشغول شد، اما چون روش های خشک تدريس را نمی پسنديد، پيشنهادهايی در مورد تدريس به رئيس مدرسه داد که پذيرفته نشدند و به اين ترتيب بهانه اخراج خود را فراهم کرد.
اينشتين پس از اين واقعه، زندگی دانشجويی را برگزيد و پس از فارغ التحصيلی، در اداره ثبت اختراعات به کار مشغول شد. او از کار کردن در اين اداره راضی بود. عيب دستگاه های تازه اختراع شده را پيدا می کرد و در ساعت اداری، وقت کافی داشت تا به فيزيک فکر کند. در همين اداره بود که مقاله های متعددی نوشت و در مجلات معتبر منتشر کرد. جالب اين که دانشمند بزرگ که با فرضيات خود انقلابی در جهان دانش به پا کرد، در شرايطی کار می کرد که برای هر دانشمند ديگری غيرممکن بود! او نه با فيزيکدان حرفه ای تماس داشت و نه به کتاب ها و مجلات علمی مورد نياز دسترسی داشت. در فيزيک فقط به خود متکی بود و کس ديگری را نداشت که به او تکيه کند! اکتشافات او چنان خلاف عرف بودند که به نظر فيزيکدانان حرفه ای، با شغلی که او به عنوان يک کارمند جزء در دفتر ثبت اختراعات داشت، سازگار نبودند.

برگرفته از کتاب اينشتين در ۹۰ دقيقه - نوشته جان و مری گريبين /ترجمه پريسا همايون روز

 | تاريخ ارسال: 31/2/1384 | نويسنده: آقاي حسن سالاری | گرداوری:Armin